رساله قشيريه يکی از منابع مهم تصوف اسلامی است که به وسيله ابوالقاسم قشيری، از علما و محدثان بزرگ سده پنجم هجری به زبان عربی نوشته شده است. از اين کتاب ترجمهای در دست است که ظاهرا" توسط يکی از شاگردان قشيری به نام ابوعلی عثمانی صورت گرفته و با تصحيح و استدراکات استاد بديعالزمان فروزانفر به چاپ رسيده است. با وجود آنکه در قديم بيشتر ترجمهها به صورت آزاد صورت میگرفته- مانند مصباح الهدايه که ترجمهای آزاد از عوارف المعارف است- و مترجمان کمتر به ترجمه تحت الفظی نظر داشتهاند، به نظر میرسد مترجم رساله قشيريه توجهش بيشتر به ترجمه لفظ به لفظ بوده است. مقابله دقيق اين ترجمه با متن عربی و تأمل در متن مصحّح نشان میدهد که در ترجمه فارسی کاستيهايی وجود دارد که در برخی قسمتها سبب اختلال در بيان موضوع و انتقال مفهوم اصلی رساله قشيريه شده است. مصحح کتاب به برخی از اين کاستيها اشاره کرده و بخش ديگری از آنها مغفول مانده است. همچنين در تصحيح متن، به سبب موضوع اشکالاتی راه پيدا کرده و موجب شده است که در پارهای از عبارتهای کتاب ابهام به وجود آيد. در اين مقاله چهار باب توبه، ورع، زهد و خلوت از اين منظر مورد بررسی و تحليل قرار گرفته و کاستيهای ترجمه و تصحيح در اين چهار باب تبيين شده است.
سلطان غم ها مادر...برچسب : رساله قشیریه, نویسنده : مهدی حشمت mahdeheshmat1415 بازدید : 186
حافظ
مقدمه
خواجه شمس الدین محمد شرازی شاعر و حافظ قرآن متخلص به حافظ و معروف به لسان الغیب از بزرگترین شاعران غزلسرای ایران ایران و جهان به شمار می رود حافظ را نمی توان از سنخ شاعران تک بعدی و تک ساختی محسوب و تفکر شاعرانه اش را تناه به یک وجب خالص تفسیر و تاویل کرد.شعر حافظ دارای ابعاد گوناگون و متنوع سرشار از راز رمز و پرسش از حقیقت هستی است .
صبحدم از عرش امد فروش عشق گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ بربر می کنند
زندگی نامه
شاعران شیرین سخن و بلبل غزلسرای بوستان ادب فارسی خواجه شمس الدین ‚لسان الغیب‚کاشف الحقایق زبده ال متکلمین‚ترجمان الاسرار و...محمد حافظ شیرازی از ناردره های روزگار و نوابغ جهان شعرو ادب است که در اسمان پر ستاره ادبیات جهان همچون خورشیدی می درخشد و روشنایی بخش راه و دوستداران طریق علم و ادب است.
او در اوایل قرن هشتم هجری قمری که سالش نامعلوم است.درشهر شیراز به دنیا امد سال تولد این در کمیاب را گرچه بدرستی نمی دانند اما به تقدیب سال هایی بین ١◦٧تا ٧٢٦ ه ق تخمین می زنند ‚ولی انچه برای دوستداران خواجه اهمیت وجود گرانقدر او می باشد حال سال تولدش چه سال ◦◦٧باشد و یا سال ◦٧٣یا سالی بین این سالها اهمیت چندانی ندارد ولی این مطلب که تقریبا در مورد زندگانی غالب نامداران در ایران عمومت دارد مایه متاسف است ان هم بر اطلاعی از زندگانی شخصی که در طول حیات خود بسیار مورد توجه بوده و دلیل این مدعا القابی است که در بالا ذکر گردید که حافظ نیز یکی از از این القاب است و به علت تسلطی که خواجه به علوم قرانی دااشته به او داده اند و این مطلب در ان روزگاررسم بود که به حافظین قران حافظ می گفتند و شاعر ما از جمله کسانیبود که در جوانی قران را از حفظ داشت و درک معانی آن را می نمود و به قول خودش ((قران زبر خوانم با چهارده روایت)) و در مورد کلمه خواجه که به او اطلاق می شود نیز باید گفت که در عصر حافظ بزرگان ممتازرا خواجه می نامیدند لذا اورا نیز خواجه شمس الدین محمد حافظ می خواندند که در این (حافظ ) دنییی معرفت نهفته .
اصل و نصب خواجه
درباره اصل و نسب این بزرگوار طبق اسناد و شواهدی که بجای مانده و از لابلای متون کهن می توان استخراج نمود خاندانش در اصفهان دارند و ظاهرا جدش شیخ غیاث الدین در کو پای اصفهان می زیسته او در این شهر به تهارت و دادو ستد مشغول و از این راه زندگی مرفه و ابرومندی داشته و خانواده شیخ غیاث الدین وجود پسرش بهاالدین محرز است که همانا پدر خواجه است .
غیاث الدین به زندگی آرام خو گرفته بود و از جارو جنجال و سیاست و کشمکش قدرتنمدان بیزار بود و همواره سعی داشت خاندانش از هیاهوی زمانه به دور باشند و چون دونیمه قرن هفتم ه.ق اصفهان کنون بلوا گردید غیاث الدین عدم تغییر مکان را در سر پروراند او در سالهای بین 660 تا 680 ه.ق به فارس عزیمت نمود که آبش خاتون دختر سعد بن ابوبکر حاکم فارس بود و پس از ورود به شیراز در محله ای نزدیک به دروازه کازرون امروزی سکنا گزید و در محله شیادان خانه ای خرید و در بازار شهر کسب و کار خود را به راه انداخت و چون در حرفه اش تجارت شایسته گرداگرد او جمع شدند فرزندش بهائ الدین نیز دوش به دوش پدر کار می کرد و او را که در دوران کهولت بسر می برد در پیشبرد اهداف تجاری یاری می داد بهائ الدین درین دوران جوانی برازنده و زیبا بود.
زندگی در شیراز شهر گل و بلبل به کام مهاجران شیرن بود و روزگار بر وفق مراد می چرخید لذا غیاث الین به فکر افتاد که بهائ الیدن را از تنهایی به در آورد در همسایگی تجارتخانه او تاجری کازروننی به کسب و کار مشغول بود بنام شیخ عبدالله کازرونی در خانه این تاجر گلی در حال شکفتن بود (مادر حافظ) و سر انجام پس از طی مراسم لازم این دو خانواده به یکدیگر پیوستند و بهائ الدین دختر تاجر را بعقد ازدواج خود درآورد.
چندی براین واقعه خوشایند نگذشته بود که اتفاق ناخوشایندی شیرینی را در کام خانواده غیاث الدین تلخ کرد آری شیخ غیاث الدین به دیار باقی شتافت و بهائ الدین ازاین پس به تنهایی به حرفه پدر ادامه داد او به زودی صاحب سه فرزند شد به نام های خلیل ٬عادل و محمد و دختری نیز در پی آمد که نامش در تذکره ها ثبت نیست و بدین سان زندگی شیرین بار دیگر به آنان روی آورد و روزها از پس یکدیگر می گذشت تا این که خواجه بیمار گشت بیماری دختر که در آغاز معلوم نبود اما هرچه بود ازآغاز بیماری او می گذشت بیشتر از مداوای او ناامید می شدند و سرانجام او نیز رخت به سرای باقی کشید و در غروبی غمگین خانواده خود را تنها گذاشت و این آغازی بود بر سختی های بسیاری که بدین خانواده گذشت. در دوران حیات پدر برادران بزرگتر خواجه به زندگی مستقلی روی آورده بودند و در حالی که هیچ یک از آنان بیش از 20سال نداشت یکی در شیراز و دیگری در اصفهان بازن و فرزند خود زندگی می کردند وپس از وفات بهائ الدین نیز دارایی او تقسیم شد و سمی نیز برای مادر حافظ ٬ حافظ و خواهرش باقیمانده که نوجوانی بود وتدبیر و کارآیی اداره امور تجارت پدر را نداشت و ازاین رو اندک اندک با روی دیگر زندگی آشنا شدند و فقر به آنان چهره نمود گرچه مادر حافظ فداکارنه سعی به حفظ کانون گرم خانوادگی داشت اما سختی بیش از حد تحمل بود لذا برای کمک به امرار معاش حافظ بدنبال یافتن کار به این سوآن سو روان گشت تا این که توسط مادرش بنزد شخص از همسایگان رفت و به کار مشغول شد.
صاحب کار حافظ ظاهرا"حجره در بازار داشت و مادر خواجه که او را مردی شریف ومتدین می دانست باتوجه به آشنایی اندکی که از پیش در مورد او داشت با خیال راحت فرزند را جهت کار به او سپرد اما خواجه که هوش سرشار داشت به زودی فهمید که صاحب کار او آراستگی ویژه ظاهرش است باطنی بسیارزشت دارد البته در آن روزگاران و حتی تاچند قرن پس از او نیز این عادت زشت در جامعه مشرق زمین فراوان بود و این انسان ظاهرا خوب از کسانی بود که به پسران نیز توجه داشت و خواجه چون به سیرت او پی برد از نزدش بیرون آمد و تا رفتن کاری دیگر مدتی سرگردان بود تا سرانجام در مغازه نانوائی به کار پادوئی اشتغال یافت اندک اندک با کار ٬ بیشتر آشنا شد و به خمیر گیری پرداخت و از این دوران بود که خواجه بادر آمد اندک هم به معیشت خانواده کمک می نمود و هم اندکی را جهت تحصیل صرف می کرد و در مکتب خواجه قوام الدین عبدالله به آموختن پرداخت . حافظ باوجودی که اوقات بسیاری از وقت خود را به کار می پرداخت در تعلیم به حدی جدیت بخرج داد که جزو شاگردان خوب کلاس گردید ودر این مکتب بود که حافظ در سنین نوجوانی حافظ قرآن شد.
جدیت خواجه در تعلیم بگونه ای شد که استادش به شوق آمدو توجه ای خاص به او مبذول داشت و به گونه ای که مورد حسد سایر شاگردان واقع شد اما به این حال نه شاگرد توجه داشت نه استاد.
در نزدیکی مکتب استاد حجره تاجری بود که ظاهرا در کار خرید و فروش پارچه بود او علاوه برکسب و کار به شعر وشاعری نیز علاقمند بود و خود نیز شعر می سرود و از قوانین شعری نیز آگاه بود و کسانی که او را می شناختند گاها جهت راهنمایی بنزدش آمده و از محضر او کسب فیض می نمودند و حافظ نیز در این رابطه با او حشر و نشر یافت و اشعاری را که می سرود و پیش او می آورد تا اظهار نظر کند و در چنین مواقع غالبا افراد زیادی نزد خواجه بودند و چون اشعار حافظ مایه چندانی نداشت غالبا مورد تمسخر حاضرین قرار می گرفت و از این باب سخت آزرده میشد که نکته افسانه ی نیز هست که از کیفیت آن اطلاع موثق دردست نمی باشد اما آن چه برسر زبان ها قراردارد چنین است.
حافظ در یادگیری علوم از جمله سرودن شعر طبع روانی نداشت تاروزی به توصیه دوستی صاحب نفوذ کرد 40 شبانه روز عبادت کند او برای این منظور گوشه ای را برگزید و چهل شبانه روز در این مکان به عبادت پرداخت تا این که چهلمین شب فرا رسید.
وحافظ در چهلمین شب در اثر خستگی در عالم خلسه و رویا فرو رفت ودر این حالت بزرگی از زعماء را «که گویند امیرمومنان بوده» در خواب رویا و یا حالتی خاص دید که در هیبت سقا به نزدش می آید و به اوجای آب تعارف می کند و حافظ در این حالت قدرت تشخیص واقع رانداشت و گمان برد سقایی برای گرفتن پول به او آب تعارف کرده و پس از چند بار که اظهار بی میلی به آب تعارف نمود جام راازسقا گرفت و به لب نزدیک کردو جرعه ای کوچک نوشید و باقی را برزمین ریخت وجام را به سقا پس داد و چون اندکی تامل کرد دید که جهان در نظرش رنگ دیگری دارد اندکی هوشیارشد و به حدس و گمان موضوع را دریافت ولی هرچه نظر کرد کسی را آنجا نیافت حتی در تفحص که چندی در اطراف داشت اما در اثر نوشیدن جرعه کوچکی از آن آب ذهن روشن و ضمیر خود آگاهی یافت که گویند به بسیاری از اسرار وقوف یافت و از آن پس قبل از درس استاد پیشاپیش آموخته بود و اشعارش رنگ و بوی دیگری داشت عطر حقیقت به خود گرفت و شنیدنش هر انسان عارفی را در بحر تفکر فرو می برد و خواجه در این شعر خود به واقعه فوق اشاره ای مختصر دارد.
دوش دیدم وقت سحر ازغصه نجاتم دادند
واندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند
مکاتب خواجه
مکاتبی که خواجه از آن پس در آن به تعلیم پرداخت بسیار است اما عمده ترین آن مکتب درس خواجه قوام الدین عبدالله است که از مکاتب معتبر آنروز شیراز به شمار می آید این استاد به شاگردان خود و خواجه در این مکتب از شاگردان ممتاز بود.
علامه میرسید جرجانی نیز که از علمای مشهور آن دوران بود از دیگر اساتید خواجه بشمار می رود که حکمت و فلسفه و اخلاق و علوم قرآن را تدریس می کرد.
قاضی عضدالدین عبدالرحمن ایجی نیز یکی از فضلای آن عصر است که خواجه در مکتب او شاگرد ممتازی بود و خواجه خود به تحلیل در این مکتب اشارت زیادی دارد و به قول خودش قرآن را با 14 روایت از حفظ می خواند.
عشقت رسد به فریاد گر خو دبسان حافظ
قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت
منابع مطاله خواجه علاوه به نکات مهمی که اساتید به او تذکر می دادند بسیار است که از جمله این منابع می توان از کشاف زمخشری٬ کشف الفنون٬ حکمت و الهیات را نام در زبان فارسی و ادبیات عرب نیز تلاش بسیار داشته است و تسلط او به زبان عربی را در اشعارش بخوبی مشاهده می کنیم و خواجه در سرودن اشعار عربی گوی سبقت را از پیشینیان خود ربوده و آیندگان نیز توان برابری با او را ندارند.خواجه شیراز
شاعری بزرگ غزلسرایی نامدار عارفی بی همتا و انسانی وارسته بود که فی الواقع بدل و مانندی نداشت او آنچنان هنگام سرودن در مبدٲ هستی غرق می شود که خواننده را نیز با خود تا اوج آسمان ها می برد.
اگر اشعار خواجه را بنابر تاریخی که سروده در کنار هم قرار دهیم سیر ارتقاء او را به درجات بالای کمال خواهیم دید ولی متا سفانه اشعار حضرتش در زمان حیات او جمع آوری نشد و چون پس از حیات شاعر گرد آوری شد از تاریخ سرودن اشعار بی اطلاع هستیم و تنها شعرهای حافظ را بر مبنای ترتیب الفبا می یابیم.
به طوری که درمجمع الفصحا نوشته شده خواجه نه تنها شاعر بود که از صدای خوبی نیز برخوردار و با آلات موسیقی نیز آشنایی داشته به گونه ای که گاها" اشعار خود را درانزوا می خواند و نغمه ای نیز برای آن ساز می نمود.
زندگی خصوصی حافظ
در کتب بسیار از جمله مجالس العشاق از زندگی خصوصی خواجه نیز مطالبی گفته اند که غالبا" از افسانه هایی سر چشمه می گیرد که پیرامون زندگی بزرگان نقل می گردد. و در این مطالب درباره عشق خواجه نیز بسیار گفته اند از جمله دختری از اهل یزد که خواجه او را در شیراز یکبار ملاقات نمود و هرگز به وصالش نرسید. و همچنین است آشنایی او با زیبا صنمی که منجر به تعلق خاطر خواجه به او شد و شاید تنگدستی خواجه این زیبا رورا از وی منصرف ساخت.
اشعاری از این قبیل در دیوان حافظ بسیار است که هرکس درباره آن تعبیری دارد اما با وجودی که حافظ شاعری عارف بوده بدون شک از عشق زمینی نیز بری نمی باشد و اما چون عاشق زمینی بوده نمی توان گفت تمام اشعار عاشقانه حافظ برای سیمین تنان زمین است بلکه در این میان باید گفت حافظ نیز یک انسان بوده و با تمام ویژگی های بشری و چون از لحاظ فیزیکی فرد سالمی بود بدون شک در مدت عمر تعلق خاطری نیز پیدا کرد اما باز هم با صراحت می توان عنوان کرد که اگر خواجه عشقی هم داشته از روی بلهوسی نبوده و تمام اشعار عاشقانه خواجه نیز برای حوریان نیست.
خواجه در ایام نوجوانی و جوانی همانطوری که گفته می شد در مشقت بسر برد و ازدواج او نیز دیر هنگام بود و از شعر خواجه پیداست که تمایل به تشکیل خانواده داشته اما قادر به چنین کاری نبوده است.
می گویند که دختری بنام شاخ نبات بسیار مورد توجه او بوده است کما اینکه در تفال با دیوان حضرتش او را به شاخ نبات قسم می دهند حال معلوم نیست که این شاخ نبات عشق زمینی خواجه بوده یا عشق الهی اما آن چه مسلم است به وصال او نرسید و همسر خواجه کسی غیر از شاخه نبات بوده است.
خواجه از جمله شعرایی بود که عارف بود از عارفانی که پاک باخته معشوق بودند و در طول عمر شاعری اگر مدح شاهان نمود یا فاصحانه بود یا برای گریز از تعرضات آنان اما زندگی خواجه همواره و حقی در آخرین روزهای آن در تنگدستی گذشت و حافظ را نمی توان جز وشعرای صله گیر دانست . زیرا که نه تنها اگر پادشاهان خطا می کردند مدحشان نمی گفت بلکه در رد آنان نیز می کوشید و این مطلب را حتی در مورد روحانیون مزدور نیز رعایت می کرد حافظ هرگز سخنوری را برای امرار معاش نمی کرد کما اینکه در مورد شاهان بر کردار گفته است.
از پادشاهان معاصر خواجه می توان از شاه شیخ ابو اسحاق اینحو٬امیر مبارزالدین٬ شاه شجاع٬ عماد الدین محمود٬تورانشاه و ... را نام برد.
خواجه به شهر و دیار خود علاقه بسیار داشت بحدی که او را از سفر باز داشته و بجز یکی دو بار از شیر از خارج نشد سفرهای خواجه را یکی به یزد می دانند و یکی دیگر به قصد هندوستان که از نیمه راه بر می گردد البته سفر به اصفهان نیز برای خواجه در برخی نوشته ها آورده شده.
سرانجام خواجه در سال 791 ه.ق دیده از جهان فرو بست و سپس از وفات در مکان مورد اش گلگشت مصلی ٬ به خاک سپرده شد و در سال 856 به فرمان ابو القاسم از نوادگان تیمور بر مزارش آرامگاهی ساختند و باغی زیبا در اطرافش بوجود آوردند که تاکنون چندین بار تعویض و تبدیل شده و در زمانی نیز اطراف قبرش را قبور متعدد گرفت که در واقع قبرستان شهر شد و اما اکنون از اماکن مصفا و دیدنی و تاریخی شهر شیراز است که بدون شک هر ایرانگرد را که به شیراز می رود به آن سو می کشد و برابر آماری که اخیرا" گرفته شد آرامگاه حافظ پر بیننده ترین آرامگاه در میان قبور بزرگان علم ادب در جهان می باشد و صرف نظر از ابقاع ائمه هیچ آرامگاهی چون قبر این شاعر عارف زائر نواز و حافظ می گوید :
به سر تربت ما گر گزری همت خواه که زیارتگاه رندان جهان می باشد
آثار حافظ شیرازی:
کشاف زمخشری ٬ مطالع الانظار٬ قاضی بیضاوی و مفتاح العلوم سکاکی و امثال آنها .
دیوان کلیات او مرکب است از غزلیات٬ چند قصیده ٬ قطعه٬ رباعی و دو مثنوی کوتاه با نامهای ( آهوی وحش ) و ( ساقی نامه ).
چه کسانی بر او تٲثیر گذاشتند
نظامی گنجوی٬ عطار نیشابوری٬ خاقانی٬ظهیر فاریانی ٬انوری٬ کمال الدین اسماعیل٬شیخ بزرگوارسعدی شیرازی در رٲس سایرین قرار دارند و شاعرانی چون اوحدی مراغه ای٬ ناصر الدین حادث قبادیانی ٬ خواجوی کرمانی ٬ خواجه جمال الدین سلمان ساوجی و کمال خنجری و شاید شعرای دیگر نیز هر کدام بر خواجه تٲثیر چیزی داشته اند که عطر کلام این بزرگمرد خطه ادب و غزل سرای نامدار تا این حد معطر است که درمشام هر ادب دوست جایگاهی بی همتا دارد.
سلطان غم ها مادر...برچسب : حافظ, نویسنده : مهدی حشمت mahdeheshmat1415 بازدید : 114
برچسب : مهدی باکری, نویسنده : مهدی حشمت mahdeheshmat1415 بازدید : 138
علامه حاج شیخ محمّدتقی بهلول گنابادی (بیلندی) در سال 1279 ش در روستای بیلند از توابع شهرستان گناباد به دنیا آمد. در سن شش سالگی به مكتب رفت و به فراگیری قرآن كریم پرداخت و در سن هشت سالگی، حافظ كل قرآن شد.
در هفت سالگی برای زنها به منبر میرفت و به خاطر رفتار ویژهاش به بهلول شهرت پیدا كرد. درسهای حوزه را از ادبیات تا قوانین، در بیلند نزد پدر آموخت. در چهارده سالگی به عنوان یك منبری، معروف بود و در همین سن با صوفیهی گناباد (فرقهی نعمتاللهی) مخالفت میكرد. صوفیها در آن زمان چند بار تصمیم گرفتند كه او را بكشند، به همین دلیل پدرش تصمیم گرفت با خانوادهاش به سبزوار مهاجرت كند تا بهلول، هم از درس باز نماند و هم از صوفیهای گناباد دور باشد. بهلول اولین سخنرانی خود را در زمان احمدشاه، در سن 16 سالگی و هنگامی كه امر به معروف و نهی از منكر ممنوع شده بود، علیه رژیم شاه ایراد كرد. با به قدرت رسیدن رضاخان، اسلامزدایی در كشورهای اسلامی، به ویژه در منطقهی خاورمیانه، به صورت مهمترین استراتژی استعمار درآمد. رضاخان تصمیم به كشف حجاب از زنان گرفت، امّا برخورد قاطع مردم به رهبری روحانیت، از جمله موضعگیری تند و كفرستیزانهی آیتالله بافقی، موجب شد كه طرح حجابزدایی به مدت 8 سال به تعویق بیفتد. در این هشت سال، یعنی در فاصلهی سال 1305 تا 1314، روحانیت در معرض شدیدترین توهینها و یورشهای تبلیغاتی قرارگرفت. طرح استفاده از عمامه به شرط داشتن مجوز دولتی هم، از جمله فشارهای روانی بر روحانیت بود.
پس از آنكه رضاخان و آتاتورك، پادشاه تركیه، در انگلستان با هم عهد بستند كه ممالك خود را به صورت كشورهای اروپایی درآورند و مانع از حضور و فعالیت روحانیت شوند و بیحجابی و شرابخواری را ترویج دهند، برای تحقق این امر، رضاخان از امانالله خان، شاه افغانستان، خواست تا با خانمش به ایران سفر كنند. او در بین راه به هر شهری كه میرسید، باغ ملی آن شهر را آذین میبست و مراسم جشن و سرور در آن برپا میكرد. شب اول محرم بود كه آنها به سبزوار رسیدند. بهلول به امامان جماعت سبزوار مراجعه كرد و از آنها كمك خواست تا نسبت به برگزاری جشن در ماه محرم اعتراض كنند، ولی آنها ترسیدند و گفتند كه مخالفت با دولت، حكم خودكشی را دارد و شرعاً و عقلاً ممنوع است. بهلول به تنهایی جلوی باغ ملی رفت و با سخنرانی مردم را تحریك كرد كه در مقابل این عمل زشت بایستند. سرانجام پیگیری و سخنان روشنگرانهی او سبب شد كه عدهی زیادی دور او جمع شدند و شهردار به ناچار تسلیم شد.
بهلول از سبزوار به قم میرود تا در كنار علما در مقابل دولت بایستد، امّا در آنجا مشاهده میكند كه علما مخالفتی با دولت ندارند و در مقابل، نزد دولت، بسیار محترم هستند و حتی شاه به درخواست آنها برای معافكردن شهر قم و حومهی آن از خدمت نظاموظیفه هم پاسخ مثبت داده است. بهلول تصمیم به ادامهی تحصیل میگیرد و گاهی هم برای سخنرانی به دهات اطراف قم میرود و در 25 ده، نفود كاملی پیدا میكند. او مدت پنج ماه با شهربانی به صورت جنگ و گریز مقابله كرد و هرگاه فرصت مناسبی دست میداد، علیه رژیم سخنرانی میكرد و دوباره به مخفیگاه خود برمیگشت.
بهلول پس از پنج ماه به سبزوار برمیگردد و به تقاضای مادرش، او را به كربلا میبرد. در آنجا با آیتالله ابوالحسن اصفهانی ملاقات میكند و بنا به فتوای ایشان كه میگویند: «ما مجتهد، زیاد، امّا منبری و سخنران كم داریم و تو باید به ایران برگردی و علیه شاه سخنرانی كنی»، به ایران برمیگردد. بهلول در مسجد شاه به سخنرانی میپردازد و در نتیجه دستگیر و زندانی میشود. مردم تهران اعتصاب میكنند و او پس از ده روز آزاد میشود و به سبزوار برمیگردد. شهربانی از پدر بهلول میخواهد، ضمانت بدهد كه پسرش دیگر سخنرانی نكند. پدر بهلول میگوید پسرش دیوانه است و به همین دلیل هم به او بهلول میگویند و او نمیتواند برای كارهای پسرش ضمانت بدهد. شهربانی كه میداند اگر او را آزاد نكند، مردم سبزوار دست به قیام میزنند، بالاخره از خود او ضمانت میگیرد و آزادش میكند.
شیخ بهلول تصمیم میگیرد، برای ادامهی مبارزه با رژیم، به همهی شهرهای ایران سفر كرده و سخنرانی نماید. او از بیم آسیب رژیم به همسرش، با مشورت و موافقت او، طلاقش داد و سپس با خیالی آسوده به مبارزه با دولت پهلوی پرداخت.
بهلول پس از طلاق همسرش، خواهرش را به كربلا برد و در فاصلهی ده ماهی كه این سفر طول كشید، برای مردم شهرهای بین راه، منبر میرفت و سخنرانی میكرد. بهلول پس از برگرداندن خواهرش به گناباد، به اصفهان رفت و در آنجا به سخنرانی پرداخت. شهربانی بهلول را دستگیر كرد، ولی در اثر اعتراضات شدید مردم، ناچار شد تا او را آزاد كند. بهلول سپس به شیراز رفت و در آنجا هم چند باری شهربانی سعی كرد او را دستگیر كند كه هوشیارانه از چنگ مأموران گریخت. بهلول پس از شیراز به یزد و كرمان و تمام شهرهای جنوب و غرب كشور سفر و در آنجا سخنرانی كرد. او قصد داشت مردم را علیه دولت بسیج كند. تمام شهرهای جنوب و غرب ایران با او همراه بودند، ولی هنوز به شهرهای شمالی و شرقی سفر نكرده بود كه فاجعهی مسجد گوهرشاد پیش آمد.
پس از ماجرای مسجد گوهرشاد، مأموران امنیتی، جستجوی گستردهای را برای پیدا كردن بهلول آغاز كردند. بهلول با كمك یك زن از مشهد میگریزد و به افغانستان میرود. استاندار هرات، به محض ورود بهلول دستور میدهد، او را به خانهی سرمنشی استاندار ببرند و تحت مراقبت قرار دهند. پس از 40 روز به استاندار دستور میرسد كه بهلول را به كابل بفرستد. دولت افغانستان بهلول را زندانی میكند و بهلول مدت چهار سال را در زندان انفرادی میگذراند. او وقتش را با جوراببافی و سرودن شعر میگذراند و چون به او قلم و كاغذ نمیدادند، حدود صد هزار بیت شعری را كه در این دوران گفت، حفظ كرد.
تا ده سال پس از واقعهی مسجد گوهرشاد، بهلول در زندان افغانستان به سر میبرد و كوچكترین ارتباطی با خانواده و به خصوص مادرش نداشت. شیخ نظامالدین، پدر بهلول، در این دوران مسموم میشود و از دنیا میرود. پس از مرگ او، مادر بهلول، نامهای به رئیس كل پلیس و ژاندارم افغانستان مینویسد و از او میخواهد كه بهلول را پیدا كند و از او بخواهد تا به مادرش نامهای بنویسد. رئیس پلیس افغانستان كه اتفاقاً یكی از شاگردان بهلول است؛ نامه را به او میدهد و پاسخ را گرفته و برای مادرش میفرستد.
دولت افغانستان پس از چند سال تصویب میكند كه زندانیان سیاسی آزاد شوند، امّا در اطراف كشور و به صورت تبعید زندگی كنند. بهلول را به یكی از شهرهای استان مزار بلخ به نام خلم فرستادند. در آنجا بهلول با دختری بیمار از یك خانوادهی فقیر ازدواج كرد، امّا متأسفانه فرزند بهلول به هنگام تولد در اثر نبودن دایه و دكتر و دارو و سوء تغذیهی مادرش، مرده به دنیا میآید و زن نیز بیست روز بعد از دنیا میرود. بهلول مدتی را در تبعید میماند و سپس او را به زندانی سیصد نفری در جلالآباد، مركز استان شرقی افغانستان منتقل میكنند. پس از فرار و دستگیری مجدد تعدادی از زندانیان، بهلول به اتهام همكاری با آنها، تحت فشار قرار گرفت.
به دنبال تشدید اختلافات میان افغانستان و پاكستان، رادیوی پاكستان اعلام كرد كه افغانستان، شیخ بهلول را كه پناهندهی آن كشور بوده، بدون هیچ گناهی دستگیر و زندانی كرده است، ولی باز هم دولت افغانستان، بهلول را آزاد نكرد. پس از استقرار غلام صدیقخان در استان شرقی، او كه دوست وزیركشور و نخستوزیر بود، تلاش كرد تا بهلول آزاد شود. بهلول پس از آزادی، تصمیم گرفت به مصر برود، چون میدانست رئیسجمهور مصر با دولت پهلوی مخالف است.
در مصر، روزها به جامعهی الازهر میرفت و دانشجویان بسیاری با او مأنوس شدند. پس از آنكه مدت اقامت او تمام شد، تصمیم گرفت از مصر عزیمت كند كه دانشجویان، مخالفت میكنند و یكی از دانشجویان كه پدرش از وزرای دربار است،با او صحبت كرده و مشكل اقامت بهلول را حل میكند.
شیخ بهلول، یك سال و نیم دیگر در مصر میماند و از طرف جمال عبدالناصر كه مخالف رضاشاه بود، ریاست بخش فارسی رادیو مصر را به عهده میگیرد و به پخش اشعار و مطالب عربی و فارسی در مخالفت با امریكا، صهیونیزم و رژیم پهلوی میپردازد.
بهلول برای دیدن خواهر و مادرش به نجف میرود و سپس دو سال و نیم در آنجا اقامت میكند و به مبارزه با رژیم پهلوی ادامه میدهد. به هنگام مراجعت به ایران، دستگیر و زندانی میشود. بهلول را به تهران برده و بازجویی میكنند. این بازجویی پنج روز طول میكشد. بهلول به زندان میافتد و پس از سی و پنج روز آزاد میشود.
رژیم پهلوی همانگونه كه پس از فاجعهی مسجد گوهرشاد، بهلول را عامل بیگانه خواند، در زمانی هم كه پس از سی سال به ایران برگشت، در بین مردم شایع كرد كه او نزد شاه رفته و طلب عفو كرده است.
بهرغم آنكه بهلول، 31 سال از عمر خود را در زندانهای مختلف افغانستان گذراند، بعد از این مدت طولانی هم، با شوری انقلابی به منبر میرفت و مردم را به مبارزه علیه ظلم و بیگانگان دعوت میكرد.
شیخ بهلول، سرانجام در نهم مرداد 1384 دار فانی را وداع گفت. از ویژگیهای او كه زبانزد همگان است، ذوق و ادب او بود، به طوریكه بیش از دویست هزار بیت شعر سرود و حدود پنجاه هزار بیت هم از شاعران دیگر، حفظ بود. او به ادبیات عرب، تاریخ انبیا و اولیا و تاریخ یكصد سالهی اخیر ایران و جهان تسلط داشت.
مجتهدی بود كه بر فقه اهل سنّت هم كاملاً آگاهی داشت و در دانشگاه الازهر مصر، تدریس میكرد. فعالیت علمی و فرهنگی او، در رادیو «الشرق الاوسط» مصر و رادیو «بغداد» در پایان دوران تبعیدش بسیار مؤثر بود.
برچسب : بهلول چه کسی بود؟, نویسنده : مهدی حشمت mahdeheshmat1415 بازدید : 173
برچسب : نحوه بازکردن بلاگفا, نویسنده : مهدی حشمت mahdeheshmat1415 بازدید : 203
برچسب : نحوه بازکردن بلاگفا, نویسنده : مهدی حشمت mahdeheshmat1415 بازدید : 190